همزمان با فرا رسیدن سالروز ولادت مولای متقیان، حضرت علی(ع) جمعی از شاعران آیینی فارس، غزلها و اشعار نابی برای این امام همام سرودند که نشان از عشق و ارادت این فرهیختگان و فرهنگوران به ساحت مقدس حضرت ابالائمه دارد.
در ادامه برخی از اشعار این شاعران آیینی فارس که در اختیار سحاب پرس قرار گرفته است را میخوانیم:
چه غم از محکمی قلعه خیبر دارد
او که در لشکر خود حضرت حیدر دارد
میمنه، میسره را زیر و زبر خواهد کرد
ذوالفقار دو دمش را که دمی بردارد
نه فقط در تب و تاب تپش ظهر غدیر
دست، عمری است که در دست پیمبر دارد
تا که اثبات شود برتریاش بر عالم
علم افلاک و زمین را همه از بر دارد
گل به گل میشکفد باغ بهشت از آن روز
که کسی مثل علی ساقی کوثر دارد
حسن میرزانیا
*
یک قطعه زمین
در انجماد سکون
سرسام میگیرم
از همصحبتی با
بنگاه املاک
من سکوت میکنم
به احترام خاک
و نظاره میکنم
تصاعد قیمت را
زوج جوانی دیدم
خانه به دوش
اما همچنان
مرد، عشق میورزید
و زن با انبساط خاطر
او را میشنید
و میبوسید
امروز!!
همه چیز در اوج است
این منم
که در فرو دست
غم میخورم
کهنه پیراهنی دارم
نخکش شده
آن را میپوشم
بر تن زخمی غرور
آه!!
زندگی معجونی است
از درد
از اضطراب
زندگی، بی نمک است اما
چرا اینقدر دل_شوره دارم؟!
صبح است
در سفرهام
یک لقمه نان بیات
پیدا میشود
خدایا شکرت!!…
فرهاد کرمی
*
در چین صورت
نقش پیری
فریاد میزند
آی خستگیناپذیر !!
که بر دوش کوه
فرهادوار
میجستی
هویدا بود هر چه
در دل میپنداشتی
احساس
از سر انگشتانت
سرریز میشد
نگاهت در چارچوب در
گره میخورد با
چشم نگار
و خنده بود که از
لبهایت
مثل آبشار
فرو میریخت
و
در احوال جوانیات
خمودگی راهی نداشت
استوار بمان!!
ای مرد کهنسال…
فرهاد کرمی
*
علی گفتم که در من آتش افتاد…
چه صبح است این که بوی جان بر آمد
بهار رفتهام از در در آمد
سحربر پای خیزان یا علی گو
برون از کوه کوه خاور آمد
بگردان عود سوز لالهای دوست
که خال گل شکر در مجمر آمد
دف از کف کی نهد کافی که کم کم
شب دیجور مهجوری سر آمد
به رقص صوفیان همچو می مست
قبای جان مرا از تن در آمد
به روی دوست میبخشم غم پیش
اگر چه صد بلایم بر سر آمد
عراق جان من آشفتهی کیست؟
که شعر تر فرات دیگر آمد
صبابغداد اسقانی طهورا
که شط دجله ام شعر تر آمد
زبانم له له شمشیر برداشت
نفس در تف تف آه آذر آمد
غدیر خون به موج شعر جوشید
ضمیر من که آتش پرور آمد
سرم افتاد در گرداب خندق
که بدر کاملم جنگاور آمد
دلم چون قلعهی خیبر فرو ریخت
که بوی قهرمان خیبر آمد
سیاه نیک اقبال، این دل من
به پابوس امیر قنبر آمد
چو بردم نام او طوفان بپاخاست
صریر کلک ها را صرصر آمد
علی گفتم مرکب رنگ خون شد
علی گفتم که خونم جوهر آمد
علی گفتم مرکب شد شرابی
کف می از غدیر خم برآمد
علی گفتم علی گفتم علی جان
علی گفتم که کار من در آمد
علی گفتم که یاران حلقه بستند
ز هر سو ذکر حیدر حیدر آمد
علی در پردهی گل تا نفس زد
نفخت فیه من روحی بر آمد
غلامرضا کافی
*
واقعه
خبر از آسمان دارم که فکری در سر ماه است
کسی باور نخواهد کرد طوفانی که در راه است
کسی باور نخواهد کرد آن هول جگرکَن را
کسی باور نخواهد کرد این هشدار الکن را
خبر از من جگرها خورد پنهان کردن رازش
خبر از آسمان دارم که ممکن نیست ابرازش
خبر دارم که جَزر و مَد به اُشترکوه خواهد زد
که آتش بر نخیلات درخت انبوه خواهد زد
خبر دارم که بنیان کن ز بینالود برخیزد
خبر دارم که چتر دود از چَترود برخیزد
بر آرد نیزه دار ِرعد شمشیر مُلمّع را
بکوبد پیلبان ابر شلاق مُرصّع را
مبین این نُه طبق اِشکوب مفتِ دود خواهد شد
خبر از آسمان دارم زمین نابود خواهد شد
مبین این رشته کوه آری نخ آجیده خواهد بود
دماونداست یا دیوار، پشمِ چیده خواهد بود
زمین گرداب عصیان است،عصیان هیچ میفهمی؟
هوا در عُقّ غثیان است، غثیان هیچ میفهمی؟
زمین این گوی چرکین غلت غلتان در سراشیب است
هوا این سرب سنگین زهرآگین عین آسیب است
چه کس قاذُوره از تَه توی این کج خُمره خواهدشست؟
جز این باران که چرک روح را در زُمره خواهد شست
خبر دارم که میبیند مکافات عمل انسان
در این چرکینِ بیتمکینِ درعصیانِ در نسیان
خبر دارم که مرد دین دم مردار خواهد خورد
که چرب آخور بقا را کَفتهی کفتار خواهدخورد
جهان وارونه خواهد شد حواس از عقل بگریزند
جوانان وعظ گویند و زنان از نَقل بگریزند
ددان شلتاق چوپان را صفیرِ حمله بردارند
صفیر گاویاران را سگان، با توله انگارند
خبر از آسمان دارم که در شرشورِ هنگامه
بیفتد نر گُربُز را نَمِ پیشاب بر جامه
ستوران بار زُخرُف را به آب،از غیظ بسپارند
وَ زائو ها جنین خُرد، لخت حیض پندارند
از آن شلاق کش باران کسی جان در نخواهد برد
از آن بلعنده خو ماران، کسی جان در نخواهد برد
به من گفتند پنهانی نجاتِ پور ممکن نیست
اگرچه نوح باشی باز، بی دستور ممکن نیست
که خواهد بود در آن روزبا اهل زمین آیا؟
چه خواهد بود دستاویز ارباب یقین آیا؟
کدامین ناوگان آیا ازآن هیدوس خواهد رَست؟
کدامین چشم باز آیا ازاین کابوس خواهد رست؟
کدامین خُفیه گاهِ قاف از آن خیزاب در امن است؟
کدامین کشتی صَفصاف از آن غرقاب در امن است؟
چه کس با چوبدست سِحر، دریا نیمه خواهد کرد؟
چه کس خلق هراسان را ز طوفان بیمه خواهد کرد؟
زمین گردابِ عصیان است، اما من چه میبینم؟
هوا درعُقِّ غثیان است، اما من چه میبینم؟
کسی قاذوره از تَه توی این کج خمره میشوید
چنان باران که چرک روح را در زُمره میشوید
در آن آشوب بردابرد بامن هست بیتی فرد
که حِرز ِنوح بود انگار آن روزی که طوفان کرد :
«چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان»
بلی نوح است پیغمبر ولیکن ناخدا مولاست
چه کفر ازمن در آورد این که ننویسم خدا مولاست،
همان فُرقان همان قرآن همان قدر و همان کوثر
همان کعبه همان زمزم همان حشر و همان محشر
همان خون ودم و لَحم و وجود ونَفس پیغمبر
همان روز احد صفدر،همان ضرغام در خیبر
حیا غیرت، صفا بهجت، قدر قدرت، ابر باور
نکوخصلت، ازل شوکت، شکرصحبت، سخن گستر
صراط دین، بهشت آیین، قضاتمکین، غضب تندر
ملایک شان و ایزد لحن و عرشی سیر و یزدان فر
شعیب و صالح و داوود و هود ونوح پیغمبر
عُزَیر و یوسف و یعقوب و بِنیامین و تا آخر…
همان والا همان والی همان گوهر همان جوهر
علیِّ عالیِ اعلا، امیرالمومنین حیدر!
خاک پای ابوتراب
غلامرضا کافی
*
میخواست رسول عشق امدادت را
میخواند زمین و آسمان نادت را
چون حب تو همردیف ایمان به خداست
آغوش گشود کعبه میلادت را
حسین فروزنده
*
میلاد امام علی(ع)
«دل آینهی صفا شد از یاد علی
شاد است جهان در شب میلاد علی»۱
از عرش برین فرشتگان مژده دهند
ایجاد شده جهان از ایجاد علی
دنیا شده محو جلوهی روی علی
مستاند تمام عالم از بوی علی
از خلق خوشش هر چه بگویم بس نیست
دلها همگی شیفتهی خوی علی
شبها همه در ذکر و نماز است علی
در راز و مناجات و نیاز است علی
او بندهی با خلوص و محبوب خداست
چون زاهد شبهای دراز است علی
در حین غنا عین فقیر است علی
در معرکهی جنگ دلیر است علی
در هر صفت فاضلهای بی همتاست
«چون بر سر نفس خود امیر است علی»
هم بندهترین بنده، هم آزاد علی است
شاگرد نبی، بر همه استاد علی است
هم صلح علی و هم جهاد است علی
من در عجبم که جمع اضداد علی است
بر گوش رسد اگر که فریاد علی
پیغام هدایت است و ارشاد علی
هر جا که جهاد با ظلم به پاست
از عدل محمد است و از داد علی است
هم مایهی اقتدار دین است علی
هم فخر سماوات و زمین است علی
چون حجت بر حق خداوند علی است
مولای تمام مسلمین است علی
محمدعلی یوسفی
۱- نغمه مستشار نظامی
*
تقدیم به روح بلند پدرم
که به من مردانگی آموخت
شانههایش وسیع و محکم بود
اشک من روی شانه گم میشد
من که حل میشدم در آغوشش
گریهام کودکانه گم میشد
از سحر تا غروب هر خورشید
او به دنبال نان گندم بود
سرشب که به خانه بر میگشت
غصهاش قرضهای مردم بود
در دل تنگش آرزوها بود
چه کسی شادی مرا گم کرد
زیر لب ذکر یا علی میگفت
روبهرویم کمی تبسم کرد
دست او قدرت عجیبی داشت
گره از موی من شبی وا کرد
غصههای مرا بغل کرد و
خندههای مرا تماشا کرد
چین پیشانیش به من میگفت
زندگی درد ضربدر درد است
من به گرمی همیشه میگفتم
پدرم؛ واقعا ابر مرد است
گونههایم انار باغش بود
مثل دست پدر ترک میخورد
اشک شور من و کف دستش
پدرم از خودش کتک میخورد
قله سر فراز گردن او
من به اوجش صعود میکردم
پرچم بوسه میزدم آنجا
رنگ آن را کبود میکردم
ساعت پنج و نیم صبح و باز
نکند جا بماند از سرویس
لقمه را نیمه کاره برمیداشت
تف بروح خبیثت ای ابلیس
زندگی توی فقر و بدبختی
مثل یک اتفاق زوری بود
پدرم باز زندگی میکرد
پدرم آدم صبوری بود
قهرمان قوی شعرم بود
باهمان خندههای اجباری
پدرم رفت و عاقبت گم شد
توی آن جادههای تکراری
پدر من پدر پدر پدرم
پدرم همت عجیبی داشت
پدرم مرد نازنینی بود
پدرم طاقت عجیبی داشت
شهدخت روستایی فارسی
*
یاعلی
همین که نام تو بردم به شعرم آرامش
ردیف شد به دلم عشق و تواام آرامش
به هم رسیده زمین و زمان در این طوفان
فقط به نام تو دارد همین کم آرامش
همین که باد میآید برد دل و دینم
به دل قرار میاری به دین هم آرامش
پدر شدی به بیابانی از یتیمیها
بروید از تو به باران نم نم آرامش
شبیه کوه میآید به امن شانه تو
و چون دلیل به آیات محکم آرامش
چقدر ولوله افتاده از تو در قلبم
که بردهای به نگاهی از این غم آرامش
زینت کریمینیا
*
بیا حبلالمتینی جز علی کیست
ببین حقالیقینی جز علی کیست
صراطالمستقیمی جز علی کو؟!
امیرالمومنینی جز علی کیست
تو بسم الله الرحمن الرحیمی
تو تفسیر خبرهای عظیمی
مرا با کوره راه شب چکار است
تو خورشید صراطالمستقیمی
تا آمدن بهار انشاءالله
سبزیم به انتظار انشاءالله
ما پای غدیر مرتضی میمانیم
تا صبح ظهور یار انشاءالله
میآید و نوبهار برمیگردد
روی خوش روزگار برمیگردد
باران که طراوت جهان از دم اوست
یک روز به شورهزار برمیگردد
چو گل لبریز رنگ و بوست مردم!
پناهی محکم و نیکوست مردم!
همین یک ساغر از میخانه کافی است
علی با حق و حق با اوست مردم!
محمدحسین فرهادی
*
وَبَنَى رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً، وقال علیه السلام :أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُؤوسَهَا! إِنَّ الْبِنَاءَ یَصِفُ لَکَ الْغِنَى.
یکى از عاملان (فرمانداران) حکومت امام علیهالسلام: خانه باشکوهى ساخت، امام علیهالسلام به او فرمود: دِرهمها (و دینارهاى) تو از این بنا سر برآورده و چنین بنایى به یقین نشانه غنا و ثروت توست.
برق تجمل چون که در مسؤول افتاد
انگشتر و تسبیح او مجهول افتاد
نان جو و مولای درویشان چنین گفت:
با فطرت ما سادگی مقبول افتاد
دلسردی مردم ز دولتمرد مکار
هر علتی را خادما معلول افتاد
حکمت، ٫۳۵۵نهج البلاغه
اکبر معصومی
*
نامت بدون شک، خوشآواترین نام آدمیان و رسمت یگانهترین
دلت آبیترین آسمان و روحت والاترین
هنووووز دنیا برای درک وجوت حقیر است و «تو» جز در لایتناهی حق نمیگنجی.
علی علی علی
فردوس اسدی
*
امشب زمین بر آسمان مهپاره میبارد
در باغهای آسمان فواره میبارد
کعبه دهان وا کرده از بوییدن عطرش
چون بوی صاحب خانه از مهپاره میبارد
افلاک در حیرت فرو رفت از چنین ماهی
ماهی که مهرش روز و شب، همواره میبارد
در قاب هستی جای حیدر خالی است انگار
امشب قلم مو روی این انگاره میبارد
هرچند خشکی پا گرفت از چادر کعبه
از چادر بنتألاسد سیاره میبارد
دیوارهای کاهگل در کوچه خوشبو شد
از اشک شادی که به هر دیواره میبارد
امشب دلم تنگ است، خاطر خواه ایوان است
گرمی آغوشش بر این بیچاره میبارد؟
پرچینی از نقش علی میگسترم در شعر
در شام من تنها همین رخساره میبارد
سیدعلیرضا معزی
*
مهر پدر
با دیدن پینههای دست پدرم
ناگه همه چیز تیره شد در نظرم
انگار کسی خنجرآلوده به زهر
یکباره فرو برده درون جگرم
با تودهایی از فکر و خیالات عجیب
بیخوابی بیسابقهایی زد به سرم
شد پای خیال و دل بیتابم سُست
آمد غم این فاجعه مدنظرم
دیدم طی عمر بودهام غافل از او
ای خاک زمانه بر سَر بیخبرم
دنیا و جلال آن نمیارزد به
شیرینی لبخند و نگاه پدرم
از فضل دعاهای سحرگاه پدر
از رنج و بلا دورم و از غم گذرم
با تکیه بر آن شاد و خرامانم و مست
بی مهـر پـدر راه به جایـی نبـرم
طعم خوش یک عشق پسندیده وپاک
در گرمی آغوش پدر مینگرم
شرمنده این عاشق دلخسته که بود
درمحنت و در رنج و بلایا سپرم
مدیونم و مجنون وجود تو پدر
جانم به فدای قدمت، تاج سرم
رضیه رستگار
*
امیرالمؤمنین از عشـق برتر
خوشا آنکس که دارد حُب حیدر
بماند در امان از خشم دوزخ
مُحبان علی در روز محشر
امیرالمؤمنین محبوب عالم
امین و افضل ،،،،،،،،،، اولاد آدم
هر آنکس حُب مولا در دل اوست
نگیرد روز محشـر قلـب او غـم
علی سـرّ و علی سرور علی یار
علی نور هدایت در شب تار
ولی و شـافع آل محمـد(ص)
که دارد حامی و محبوب بسیار
آنکه نامش گرمی هر محفل است
مَهر او حلال صـدها مشکل است
فخر دنیـا شافـع محشـر علی(ع)
از نگاه عشـق محبـوب دل است
اهل ایمان ماه امشب کامل است
شور حال دیگری کُنج دل است
روز میلاد امیرالمؤمنین(ع)
یار مظلومان امام عادل است
دیده شد یک ماه تابان در جهان
کرد نورانی زمین و آسمان
پس مبارک باد این فرخنده شب
بر تمام مسلمین و شیعیان
پشت من هستی شبیه کوه پدر
شادیام را کردهایی انبوه پدر
با وجود گرم آغوش تو من
عاری از غم هستم و اندوه پدر
میشوم سرمست با نام پـدر
مینمایم خستگی از تن به در
با قدوم سبز آن در زندگی
حال من از خوب باشد خوبتر
با تو دائم سرخوش و شادم پدر
میکنم شبهای تنهایی سحـر
گر نبینم روی ماهـت لحظهایی
مرغ جانم غصه میگیـرد دگـر
رضیه رستگار
*
مرد پیش از تو معنی«میرا» داشت،
تو آمدی
واژهی مرد«مانا» شد
چگونه وصف کنم حجم حضورت را در لحظههایم؟!
تو که عمیقترین بستر جوانمردی!
چگونه از تو بگویم وقتی
زبانم در اولین واج میخشکد و گلویم از حجم ناگفتههای تو
آب کم میآورد؟!
ابن ملجم میدانست که نور را نمیتوان پنهان کرد
برای همین شمشیری زهر آگین ساخت
اما نمیدانست
تو پیش از زهر
از تنهایی مسموم شدی
در دنیایی که فکرش سمی ست
پدرم
و پدرانمان
وام دار نام تواند
در جهانی که کلام یتیم نام تو بود
هیچ کلامی وصفت نتوان کرد
و هیچ تصویری تو را مجسم نتوان ساخت
زیرا تو پیش از آفرینشت خداگونه شدی!
شراره تاجمیر ریاحی
*
واقعه شب معراج
گوید آن ختم رسل در شام معراج: ای خدا
یک ملک شمشیر در دست، دست دیگر بر دعا
قامتش همچو علی، شمشیر او چون ذوالفقار
گفتم ای رب جلیل حرفی بگو از حُسن یار
در عجب ماندم که این باشد علی یا آن علی
این معما سهل بنما ای خداوند جلی
گفت خالق: ای محمد بس علی باشد عزیز
ذوالفقارش جمله بر دشمن به جنگ است و ستیز
این ملک همچو علی خلقش نمودم دیرباز
تا عبادت چون نماید همچو مولا در نماز
لیک اجر این ملک باشد برای آن علی
چون به نزدم بس عزیز باشد ولای آن ولی
جایگاه شیر میدان ولایت بس عظیم است و عظیم
بیش باشد نزد من جایش چو موسی کلیم
اسماعیل صادقی (آمال)
*
علی یعسوب دین و یار قرآن
علی دریای علم و عشق و ایمان
وصی و جانشین بعد از پیمبر
به فرمان خدای حَیّ سُبحان
عباسعلی زارعی (رها)
*
مولود کعبه
در لیلهیِ ماهِ رَجَب بانو شتابان میرَوَد
از خانه تا سویِ حَرَم، پیدا و پنهان میرَوَد
بانویّ با حلم و حیا، مامِ علیِ مرتضی
صبحِ سعادت با لبی،چون غنچه خندان میرود
بانو به قَصدِ قُربَت و طوفِ طوافِ سَرنوشت
تنها و دور از واهمه، دریایِ ایمان میرَوَد
دُختِ اَسَد گردِ حَرَم،با ذکر تسبیح و دعا
دستی به پهلو و کَمَر، افتان و خیزان میرَوَد
تا دورِ چارُم فاطمه، با حالتی زار و حزین
دستی به دیوار حَرَم، با لطف یزدان میرَوَد
اَز دَرد میپیچَد به خود، آن کوه ِایمان و عفاف
دور از نگاهِ مَکیان با آه و اَفغان میرَوَد
فَخرِ زَنانِ هاشمی، خوانَد خدایِ کعبه را
آنجا که جان، از کالبُدگویی بپایان میرَوَد
پیچیده بَر خود چادُر و، نالیده از دردِ درون
دور از نگاهِ ناکثین،از دیده باران میرَوَد
ناگه نِدا آمَد زِحق،بَر حاَملِ حَملِ قَمَر
گُفتا مَنَم فَرمان رَوا، آنجا که فَرمان میرَوَد
گفتا نِگَر بَر کعبه و دیوارِ مُنشق گشته را
بنگر درونِ خانهایی که نورِ یزدان میرَوَد
آری منم یاریرسان، در هر مکان و هر زمان
با اَمرِ من هر مشکلی، از بنده آسان میرَوَد
حالا بیا بِنما قَدَم، در خانهیِ اَمن و اَمان
در خانهایی که حامی اسلام و قرآن میرَوَد
بانو به اَمرِ کردگار، در خانه میگردد روان
تا فارغ آید زین سبب، جایی که مهمان میرَوَد
هاجر بقصدِ یاریش، با اَمرِ و فرمان خدا
همراهِ ساره در پیاش، با لطف و احسان میرَوَد
حَوّا و مَریَم خادم بانویّ با حلم و حیا
فارغ زِ کارِ زایمان، تا باغِ رضوان میرَوَد
بانویِ کویِ دوست هَم، بعد از سه روز و شب تمام
از کعبه بیرون و سپس، تا خانه خندان میرود
احمد چنان تکبیر گو، با شور و شوق و اشتیاق
همراهِ ابن عَمِ خود، با لطف یزدان میرود
پایان شعر است و رها، تبریک گویِ مسلمین
خوشحال و خندان از چنین کاری که پایان میرَوَد
گَر ذاتِ حَق سازَد قبول، مَدحِ علیِ مرتضی
شادی دوچندان و غَم از سینه فراوان میرود
عباسعلی زارعی(رها)
*
فاطمه بنت اسد
روز روشن در طواف کعبه بانوی حَرَم
پیش رویِ مَکّیان دورِ حَرَم میزَد قَدَم
هَمسَرِ بوطالبِ عَبدِ مَنافِ هاشمی
حامل حَملِ قَمَر، ماهِ مُنیری مُحتَرَم
تکیه بر دیوار کعبه سَر به سویِ آسمان
ماه بانویی که دارد دَرد پَهلو و شِکَم
پیشِ رویِ مَکیّٰان،اَز دَرد میپیچَد بخود
نازنین بانو که دارد دَردِ زا و هَمّ و غَم
لَب ثنا گوی خدایِ حَیّ دانای غَفور
تا نَریزَد آبِرو از بَندهاَش صاحب کَرَم
طاقَت اَز کَف داده آن بانویِ با حلم وحیا
در کنارِ خانهی اَمنی که شد بیتالحَرَم
آهی از دل بَرکشید و گُفت اِی دانایِ راز
در پناه خود پَناهَم دادهای، بَحرِ کَرَم
یاریم کن اِی پناهِ بی پنهان جهان
بَندهی درماندهی خود را که قامت گشته خَم
هاتف غیبی ندا سر داد و گفتا غم مخور
جای تو اَمن و اَمان اَست و نباشد هَم وغم
رو به دیوار حَرَم بنما که شد شق القمَر
تا که وارد گردد آن بانوی خوب و محترم
قفل لب بگشود و با نام خداوند کریم
شد روانه بانوی محبوب عالَم در حرم
تا سه روز و شب درون خانه ی اَمن و امان
تا که فارق گردد از حَملِ قَمَر،زیبا صَنَم
زایمان پایان و آمد بانو از کعبه برون
با مُنیر ماهِ تابان، نیک روی و خوش قَدَم
کام و لب شیرین نما از شیعیان حضرتش
اِی رها، با ذوق سَرشار و روان طبع و قَلَم
عباسعلی زارعی (رها)
مظهر عشق است و ایمان مرتضی
صاحب عدل است و احسان مرتضی
فاتح خیبر، علی یعسوب دین
شیر بیشه مرد میدان مرتضی
عباسعلی زارعی (رها)
*
به هوای دل عاشق غزلی ساختهام
شاعرَم، شعر سُرودَم، به توپرداختهاَم
شیعهیم شیعهی مولا و هَمه اَهل و عیال
چه ڪُنَم عاشقم و دل به عَلی باختهاَم
هَرچه گویَم مَن سَرگَشتهیِ شیدای غـَزَل
هَمه در وصف عزیزیست، که دل باختهاَم
همه جا وِردِ زبانم شده یک عـُمر عَلی
چونکه با مِهرِ عـَلی در رَهِ حَق تاختهاَم
فاش گو شاعرِ دل سوخته در شعرِ رَها
که عـَلی مَظهَر عشق اَست َکه بشناختهاَم
عباسعلی زارعی(رها)
یادم دادن به وقت زمین خوردن
در میان گریههای دردناکم
مادر زود میگفت یا علی
خنده به لب پدر بلند میکرد جسم سختی را
به شوق بلند گفتن یا علی
مادر بزرگم کهن سال بود
اما به اسم علی بلند میشد
در مدرسه هم دفتر مشقم به اسمت باز میشد یا علی
به وقت خداحافظی هم یا علی پایان کار میشد یا علی
دنیا به آخر میرسید یا علی تمام نمیشد
سِر یا علی فاش نمیشد
عجب تا به الان هم یا علی مدرنترین کلمه از قلم جا نمیافتدد یا علی
میان اتش وخوشی به وقت مرگ هم یا علی
جادوی اسمت یا علی
فاش نشد یا علی
فاطمه داوید
*
ای نابترین قصیدهی عشق
نایابترین پدیدهی عشق
حک کرده خدا چکامهای ناب
بر کنج دلت جریدهی عشق
ای صحبت تو صحیفه نور!
ای سوره نورسیدهی عشق!
همسفره نور و همسر نور
هم جای نبی به بستر نور
تو میوه نوبر امامت
بر شاخهی قد خمیدهی عشق
ای راز بزرگ آدمیت!
بر دوش و بر تکیدهی عشق
افسانه مجمل شجاعت!
اسرار مگو شنیدهی عشق
یا ناد علی و مظهر العشق
برهان منیرو کوثرالعشق
ای بحرعلوم و سامعالسر!
بابالحکم حمیدهی عشق!
نور از نفست همیشه جاری
هر شامی و هر سپیدهی عشق
افلاک تو را که میشناسند
همتای نبی به دیدهی عشق
با یاد تو دل گرفته انسی
آهوی دل رمیدهی عشق
لاسیف مباد جز برایت
ای جان من و همه فدایت!
طاهره پرنیان نیریزی
*
یا علی
همین که نام تو بردم به فکرم آرامش
ردیف شد به غزل نیز عالم آرامش
به هم رسیده زمین و زمان به طوفانها
رسد به کلبهی در باد کم کم آرامش
همین که باد میآید برد دل و دینم
به دل قرار میاری به دین هم آرامش
پدر شدی به بیابانی از یتیمیها
که روید از تو به باران نم نم آرامش
شبیه کوه میآید به امن شانه تو
و چون دلیل به آیات محکم آرامش
چقدر ولوله افتاده از تو در قلبم
که برده ای به نگاهی از این غم آرامش
زینت کریمینیا
*
او
به دیوار
به در
به کوه
و به سنگ
به آدم
به آنان
به فرزند
به دوست
به همسایه و
به خودم هم حتی
تکیه کردم
همه
پشتم را خالی کردند
جز او
جز پدر
که خم شد
اما نشکست
هما ایران پور شیرازی
گفتم علی محراب پاسخ داد آری
گفتم علی شمشیرها افتاد آری
گفتم علی اشک یتیمی روی گونه
لغزید و با خود برد دست بادآری
گفتم علی برخاستم ناخواسته من
آمد صدای مادرم در یاد آری
آن روز که دستم گرفت و پا به پا برد
شد با قدمهای نخستم شاد آری
گفتم علی گردون جوابم دادیاهو
گفتم علی زد آسمان فریاد آری
گفتم صراط مستقیم شهرماکو؟
کوی علی را حق نشان میداد آری
نور علی رنگین کمانی از خداوند
هست و شده مجموعه اضداد آری
گفتم علی دستم شداز گرمای دستش
سرشار از انگیزه وایجاد آری
گفتم علی ظالم به خود لرزید و انگار
دنیا گسل شد زلزله رخداد آری
نادعلی خواندم دلم یکباره لرزید
زیرا به ذکرش بودهام معتاد آری
یکبار دیگر یا علی گفتم و دیدم
پاییز شد سمت بهار ارشاد آری
حتی همه عیّارهای کهنه از کوه
رفتند سمت چشمه اوتاد آری
گفتم علی” داد” است حتی یکنفر هم
پاسخ نداده نه علی بیداد آری
گفتم علی،….اکبرشتابان شد به میدان
گفتم علی،….اصغر زبان بگشاد آری
گفتم علی یک آسمان اندیشه و علم
مجموعه شد در دفتر سجاد آری
آمد علی موسیالرضا یکباره افتاد
شیرین ایران از دل فرهاد آری
وقتی علی هادی شد و جامعه را خواند
رفت آسمان تا هفت نه، هفتاد آری
این سِر، چه بوده در علیهای زمانه
در دامشان افتاده هر صیاد آری
امروز هم در مکتب عشق علی ها
شاگردم و سیدعلی استاد آری
زینت کریمینیا
*
ای قلم با آب زر بنویس روز حیدر است
روز مولا و منیر ماه حیٌ داور است
خط به خط بنویس و خوش بنویس در شعر رها
نام مولایی که در عالم امیر و سرور است
عباسعلی زارعی (رها)
دین زِ نامَت رونق چندان گرفت
مَکّه با ایمان تو ایمان گرفت
هر کجا بُت بود و یا بتخانهایی
بُت شکَن بشکست تا دین جان گرفت
عباسعلی زارعی (رها)
-اِی علی اِی مظهرِ ذات خدا
اِی اَمیر عشق، اِی مُشکل گُشا
شیر بیشه، کُفوِّ زهرای بتول
بوتراب است و امیر اولیا
عباسعلی زارعی (رها)
*
به نام خدای علی(ع)
شافع
مرغِ دلِ من؛ خستهِ دل از صومعه پَر زد
بی ذکر تو، صد سال عبادت که نیارزد
بادا که چنین با تو مُروّح شده؛ دینم
پای تو وسط بوده اگر شیعه نشینم
الله به اسمای تو بخشیده؛ قصورم
والله که هیچم؛ قدمی از تو که دورم
من مستم و عطر حرم آورده به هوشم
ای کاش که با دست تو، من آب بنوشم
هر چند که عشقِ تو مرا کرده؛ نمک گیر
ای کاش که با تکه ی نانِ تو شوم؛ سیر
ای هر قدمم با تو شفاعت کند الله
من زندگی ام بی تو فلج بوده به والله
ای پاک و منزه شده از کینه و پر خاش
در روز جزا هم تو خودت شافع من باش
هر آنکه زمین خورده، بلندش کند؛ اسمت
با ذکر تو، رویا ی دلِ من شده؛ قسمت
مقبول شده با تو همه صوم و صلاتم
مهتابِ شبِ چهاردهی در ظلماتم
فرخنده ای و مژده ی موسی و شعیبی
افشا بکند مهر تو هر پرده ی غیبی
فرمان بده فرمان ببرم ای تو که شاهی
از کوخِ دلم، کاخ بسازی به نگاهی
بادا که تو میثاقی و الوعده وفایی
پُر می شود از لطف تو؛ کشکولِ گدایی
بارانِ کَرَم هستی و گُل کرده وجودم
زیر علمت من یَلِ میدان شده بودم
من حاضرم از عشقِ تو در خاک بپوسم
ای کاش که دستانِ تو در خواب ببوسم
ای پاک و منزه شده از کینه و پرخاش
در روز جزا هم تو خودت شافِع من باش
فرمان بده فرمان ببرم ای تو که شاهی
از کوخ دلم کاخ بسازی به نگاهی
بادا که مَرِمَّت شود این درد جدایی
وقتی که تو با مهدی موعود بیایی.
شاعر: طاهره کاظم نژادی (طلا کاظمی)